IRAJ YAMIN-ESFANDIARY

IN LOVING MEMORY OF BEHROOZ AHMADI

Home

 

 

"نفرین بر این دروغ" (1

 

آخر چگونه بتوان لبخندی چنین سپید وپرمهر با شکوفه های گل بادامیش  را در پس خرواری از خس و خاک پنهان کرد؟ بی آن که طنین قهقاهش سکوت هزارسالگان خفته در خاک را نیاشوبد  وجان در کالبد بیجانشان ندمد و شادمانه به وجدشان نیاورد؟  

آخر چگونه بتوان مهرورزی را که نهایت زندگیست به گور سرد و سترون سپرد بی آن که  گور از نفس گرم  مسیحائی اش زنده و بارور نشود؟ 

آخر چگونه بتوان یاری چنین نستوه و استوار را به خاک افتاده دید بی آن که از سیلاب اشک بیشمار یاران، دشت، در شفق،  سرشار از شقایق نشود و گلزار از زمین نروید؟ مگر رویش اشاره به زندگی، پویندگی و بالندگی ندارد؟ 

آخر چگونه بتوان یاوری این چنین گشاده دست و نیکوسرشت را روان بر شانۀ هزاران دید و گمان برد این همه شانۀ یاور پرچم  یاوری را به گورستان می برند؟ بی آن که خود قدبرافرازند و بادبان برکشند تا یاوری را بر پهنۀ آفاق بگسترانند؟ 

"اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد           حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم" (2)

 آخر چگونه بتوان منشی این چنین برآمده از همراهی و آغشته به همدلی را پایان پذیرانگاشت هنگامی که تنهائی گریان و وحشتزده بر لب گور خمیده وافتان است؟ 

آخر مگرمیتوان این همه جوانه های دانش آموختۀ  بارور و شکوفا را که پرورده درشناخت و دانش ریشه اند گسترش و جوشش سرچشمه نیانگاشت و جاودانگی زندگی آموزگار نپنداشت؟  

آخر مگر میتوان این همه سازندگی برآمده از زمین و کاویده در ژرفای خاک را نشان از خروش زندگی جوشان ندید؟ مگر گردش زندگی روان و پویا در یکایک این ساخته ها نشان از پوینده بودن سازنده نیست؟ 

چرا باید غمین باشم هنگامیکه در بیکرانی سرشار از یادمان های خوش بهروزی در نوجوانی، بزرگسالی و کهنسالی غوطه ورم؟ 

 چرا باید غمین باشم هنگامی که پس از مهماننوازی بیدریغ جناب سرهنگ احمدی در شیراز، سرخوش و مست از خنکای صبگاهی، سوار در میهن تور، با هم گوش به آوای دلپذیر مودی بلوز داده ایم وروان بسوی  تهرانیم؟ 

 چرا باید غمین باشم هنگامی که پس از چندین ماه بیکاری با دریافت دوهزار تومان دستمزد از بابت کاری، راهی جز غلتیدن بر روی اسکناس های یک تومانی پخش شده بر کف "دفتر دایره" برای ابراز شوق و شادمانی نداشتیم؟ 

چرا باید غمین باشم هنگامی که عشی جان..  ... این اشکهای ناهنگام.... چشمانم را کدر کرده اند......... ما را برای نهار و خوردن خوشمزه ترین  خورشت بادمجان به خانۀ خود که در بالای "دفتردایره" بود دعوت می کرد؟ 

چرا اشک میریزم؟  ما که همگی خوشحال و خندان در کُروربهروزچپیده ایم و روان بسوی رستوران فرودگاه مهرآباد که تخم مرغ و ژامبونش را بسیار دوست میداشتیم، پس چرا اشک میریزم؟ آهان، یادم آمد، در راه با پیرزنی که خیابان را میانبر میزد برخورد کردیم و بی درنگ او را به بیمارستان فیروزگررساندیم و ایستادیم تا دل آسوده شدیم که زخمی برنداشته و تندرست است. آیا این اشک شوق است که بر گونه ام روان است؟    

چرا باید غمین باشم هنگامی که در پادگان لشکرک جناب سروان فرماندۀ گروهان خشمگین از پرحرفی ما فریاد زد "کی عرعر میکنه" و ما از پاسخ یکی ازدوستان که گفت "من نمیکنم" از خنده روده بر شدیم؟

چرا باید غمین باشم هنگامی که با بهروز و دیگر دوستان پس از روزی عرق ریزان در کوچه پس کوچه های شهر داراب بر پشت بام مسافرخانه در خنکای شامگاهی نشسته ایم خیره به آسمان پرستاره و گوش داده ایم به زمزمۀ روحپرور گیتار سیمون؟  

چرا باید غمین باشم هنگامی که با بهروز در کوچه و خیابان های هاوانا همراه با موسیقی پرطپش کوبائی رقصان و پایکوبان و دست افشانیم؟

 

نه، نه، نه.

 

"باور کنم که عشق نهان میشود به گور؟

بی آن که سرکشد گل عصیانیش ز خاک؟ 

باور کنم که دل روزی نمی تپد؟  

نفرین بر این دروغ

دروغ هراسناک. 

تا دوست داری ام،  تا دوست دارمت

تا اشک ما بر گونۀ هم می چکد ز مهر

کی تواند مرگ نام تو را بروبد از یاد روزگار

 

این ذره، ذره گرمی خاموشوار ما

 روزی بی گمان سرمیزند ز جائی و خورشید میشود." (3)

 

(1)- سیاووش کسرائی

(2)- احمد شاملو

(3)- سیاووش کسرائی

  

 ایرج یمین اسفندیاری

 09/ 09/ 2012


IN-MEMORY-OF/Behrooz.jpg

نوشتۀ زیر در مراسم یادبود زنده یاد بهروز احمدی در لس آنجلس در گردهمآئی "انجمن معماران و شهرسازان ایرانی" خوانده شد.        ه
  

پس از شنیدن این خبر دهشتناک سراسیمه به هر جائی که نام و نشانی از او یافت میشد، که بسیارند، سرکشیدم تا شاید کمی آرام شوم. در جائی خواندم که بهروز گفته است معماری بهتر است نیاز مردم را برآورد تا این که زیبا باشد و بی توجه به نیاز مردم. این گفته نمی تواند از زبان کسی به زیبائی بهروز، با چنان منش زیبا و با چنان اندیشۀ زیبا برخاسته باشد. او بهتر از هر کسی میداند که زیبائی نیاز انسان و قبله گاه نماز اوست. هر آنچه که زیبا باشد بی شک نیاز انسان را برآورده میکند. زیرا زیبائی گوهر زندگی است. بدون زیبائی زندگی بیهوده است. یک گل را نه برای فایده اش بلکه تنها برای زیبائیش ستایش میکنیم. بهروز را دوست داریم برای زیبا زیستنش.

 

بهروز دریافته بود که چگونه زیبائی را در هر آنچه که میدید بجوید و بیابد. او در دورانی به عمل معماری پرداخت که هنر و بویژه هنر معماری دچار تلاطم های زیر ورو کننده بوده و هست. در دهۀ 1970 پایان اندیشۀ مدرن و مرگ معماری زاده شده از آن با درکوفتن مجموعه ساختمانهای پروئیت آیگو در شهر سنت لوئیس جار زده شد و جانشین آن پست مدرن نامیده شد. اما درونمایۀ این اندیشۀ به ظاهر نوین چیزی نبود بجز آشنائی با روند مدرن. یعنی آن چه که مدرن از برآوردنش غافل مانده بود.

 

انسان به سختی ترک عادت کرده تا پذیرای نو شود. برای گذر از این برزخ نیاز به عناصر یا بنپار های آشنا هست تا روند گذار آسوده تر شود. انسان با یافتن بنپارهای آشنا در پدیدۀ نو آماده میشود برای پذیرش.

 

بهروز این گوهرمایۀ اندیشۀ پس از مدرن را بجان دریافته بود و از این رو بجای اطوارهای رو به ابتذال باصطلاح پست مدرن در پی یافتن و بکارگرفتن بنپارهای آشنائی بود تا بتواند مخاطب خود را به آیندۀ پیش رو و مدرن پیوند زند. گذاردن گنبدی آشنا با تاریخی نزدیک به صدسال زندگی در قلب تهران، بر بام برجی بلند که خبر از آفاقی نو دارد گواه این دریافت اوست. همچنین است بکارگرفتن نشانه های سنت بار معماری بومی بم در ساختمان های نوبنیاد اداری در آن شهرستان که بهروز بسیار سخت کوشید تا در کوتاه مدت آنان را برافرازد تا شاید مرهمی باشند بر داغ و زخم زلزله زدگان.

 

آثار بهروز و یارانش امروز در سرتاسر پهنۀ ایرانزمین گسترده است و بی شک یاد و نام او نیز تا دورزمانی همراه با آثارش پیام آور عشق ساختن برای انسان و محیط زیست او خواهد بود.

 

ایرج یمین اسفندیاری

20 سپتامبر 2012